آرازآراز، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

آراز، شاهزاده زمستانی ما

آخرین روزهایی که دو قلب در بدنم میتپد

سلام پسر قشنگم عزیز دلم دیروز رفتم آخرین ویزیت پیش دکتر. و ایشون گفت که شما شنبه 30 دی ماه ساعت 8 صبح پا به دنیا میذاری ایشالله. یه حالت عجیبی دارم. نمیتونم وصفش کنم. مطمئنم دلم برای تکونات تو شکمم خیلی تنگ میشه اما بالاخره روی ماهتو میبینم مامان جان ایشالله صحیح و سالم بیای من و بابایی آخرین روزهای دو نفره مون رو در آرامش خاصی سپری میکنیم. تازه بابایی به مناسبت آخرین روزهای دو نفره مون منو به رستوران ایتالیایی مورد علاقه م (ژوانی) دعوت کرد. خیلی خوش گذشت. پاستا و لازانیا خیلی چسبید.   عزیز دلم این دو روز اصلاً حال و روز خوبی نداشتم و به تغذیه م نرسیدم. یعنی نمیشد. چون معده و روده ام حسابی بهم ریخته بود و خیلی اذیت شدم. خدا ...
26 دی 1391

استرس در هفته های آخر

سلام پسر عزیزم دوشنبه ویزیت داشتم، تو معاینه پرسید تکونات چطوره؟ گفتم دو روزه فقط یه بار تکون خوردی.  خلاصه سریع بهم گفت برو سونو بیوفیزیکال. حالا بگذریم که شب شده بود و جایی نبود و رفتم پیش همون دوست بابا زندی.  تا من برسم پیش خانم دکتر، بابا زندی همه ی هماهنگی ها رو انجام داده بود  و با وجود شلوغی و ازدحام سونوگرافی من وارد اتاق شدم. خدا بابا بزرگ رو نگهش داره برامون. خلاصه از 10 نمره ، 10 رو گرفتی.  قرار شد فردا جوابو ببرم بیمارستان نشون خانم دکتر بدم . که ظهر شد و تا اون موقع هم هیچ تکونی نخوردی. ( البته تو بیوفیزیکال گفت حرکاتت نرماله اما من نمیفهمیدم)  تا نشونش ...
20 دی 1391

سیسمونی گل پسر ما (5)

عکس ها در ادامه مطلب   فقط یه مورد اون هم اینکه، این عکس ها رو قبلاً گرفتم و چند تا وسیله دیگه هم بعد از گرفتن این عکس ها خریدم که هنوز عکساشونو نذاشتم. در اسرع وقت و رفع تنبلی، اونها هم میذارم. ...
7 دی 1391

ماه آخر

سلام پسر عزیزم. خوبی؟ خداروشکر میدونم که خوبی چون دیروز تو 35 هفته و دو روزگی رفتم سونوگرافی و خانم دکتر گفت که همه چی عالیه (بزنم به تخته) و وزن شما هم 2640 تخمین زده شد.   دوشنبه هفته آینده فکر کنم خانم دکتر زمان زایمان رو تعیین کنه و من و بابا کلی ذوق داریم.  از اونجایی که شما حدوداً بهمن ماه تشریف میاری و بعدش فکر نکنم بشه درست و حسابی خونه تکونی کنم برای سال نو، تصمیم دارم که قبل از به دنیا اومدن شما یه دست حسابی به سر و گوش خونه بکشم. البته بابایی مخالفه و همش میخواد که استراحت کنم. باری به هر جهت ازش گریزی نیست و باید اینکار رو انجام بدم که وقتی با شما برگشتیم خونه، همه چیز تمیز و مرتب باشه.  بگذریم... ب...
7 دی 1391

اولین سونوگرافی

امروز با پزشک متخصص زنانم وقت ملاقات داشتم و اولین سونوگرافی رو انجام دادم. برای شنیدن صدای تپش قلب جنینم، باید 30 خرداد ماه برم. امروز من چیزی از تصاویر سونوگرافی دستگیرم نشد، اما خانم دکتر وقتی دیدش بهم گفت: ایناهاش، جِـقله اینجاست. و همچنین بهم گفت که 5 هفته هست که مامان شدم. شادی توی مطب به یک طرف، انتظار و اشتیاق مسعود که تو ماشین منتظره تا همه چی رو بهش گزارش بدم، یه چیزه دیگه اس. خدایا، ازت میخوام که بچه ام رو صحیح و سالم به دنیا بفرستی. آمین
7 دی 1391

روز پدر مبارک

سلام، این روزها خیلی خسته و خواب آلو به نظر میام کما اینکه همینطور هم هست.  زمان انجام هر کاری هرچند خیلی ساده و کوچیک خیلی زود نیاز به استراحت و یه وقفه دارم. هنوز تهوع صبحگاهی سراغم نیومده و از این بابت خوشحالم. همسرم خیلی مواظبمه و دیروز هم کلی تو تمیز کردن خونه کمکم کرد که واقعاً ازش قدردانم. امروز روز پدر هست و این اولین سالی هست که روز پدر (صرفاً پدر) رو بهش تبریک گفتم. خیلی جالبه وقتی تو ماشین هستیم و یا تو خونه آروم و ساکت سرمون به کار خودمونه، هر کدوممون غرق در افکار خودمون هستیم و کاملاً هم مشخصه که هر دو داریم خودمون  رو برای پذیرش یه عضو جدید آماده میکنیم و باهاش هزار تا رویا تو خیالمون راه میندازیم و هر...
7 دی 1391

خبرهای خوش

سلام امروز با آزمایش خون متوجه شدم که خانواده ی کوچیکمون، قراره که بزرگتر بشه و منتظر یه نی نی کوچولوئه. انقدر برام خوشحال کننده بود شنیدن این خبر، که دلم میخواست همون جا تو آزمایشگاه سجده ی شکر بذارم. این حس قشنگ رو مدیون لطف بی حد و حصر خداوندم هستم که همیشه در کنارم بوده و در مرحله بعد از دعاهای دوستان خوبم میدونم. من الآن نمیدونم جمله بندی درستی داره این مطلب یا نه... اما از ته دل ِ از همونجائی که رابطه مستقیمی با چشم و اشک داره.
7 دی 1391